پابلیک دادا

سیاست، هنر، جامعه، تاریخ، فلسفه، انسان

پدیده ای بنام علی عبدی

ایرانیان سرگرم در فیس بوک به احتمال زیاد اسم علی عبدی را شنیده اند. او دانشجوی سابق دانشگاه شریف با فوق لیسانس مطالعات جنسیت از مجارستان است که هم اکنون مشغل تحصیل در دانشگاه ییل برای اخذ دکترا در رشته مردم شناسی است، گرچه چند ماهی است که درس خواندن را بطور موقت کنار گذاشته و برای فعالیت در صحنه سیاست از نیو انگلند به نیویورک آمده است، البته باید گفت فعالیت در صحنه ها، چون عبدی در طول یکی دو سال زندگی در آمریکای شمالی در زمینه های مختلف سیاسی و اجتماعی خود را صاحب نظر، جلودار و فعال بشمار می آورد.

عبدی مدافع حقوق زندانیان سیاسی ایران و مبتکر کمپین ۹۹ است. بقول خود او «ایده ساده است. قرار است با نود و نه نفر از افرادی که در جنبش وال استریت در سراسر دنیا حضور دارند صحبت کنیم. روایت هر نفر از چراییِ حضورش در این اعتراض را می شنویم. سپس برای وی روایت یک زندانی سیاسی در ایران را بازگو می کنیم. بعد از این گفت و شنود، از وی می خواهیم که پیامی برای آن زندانی بفرستد و پوستری برای وی طراحی کند. پوسترهای این آلبوم توسط اشغال کنندگان وال استریت طراحی شده است.»

تا اینجای کار مشکلی وجود ندارد عبدی نماینده دوطرفه جنبش سبز در وال استریت  و جنبش وال استریت در جنبش سبز است. کمپینی است رمانتیک، حماسی، بی خطر و بی ضرر که در آن دانشجوهای چپگرا و اصلاح طلبین زندانی در ایران در کنار آقازاده ای مثل خزعلی که عمری است از جمهوری اسلامی دفاع کرده و با ولایت فقیه مسئله ای ندارد و مشکلش دور بودن از قدرت است قرار میگیرند و همه اینها باهم جمع زده میشوند تا توسط آن برای آزادی زندانیان سیاسی و بازگیری رهبری جنبش سبر توسط موسوی تلاشی صورت گیرد. شاهد این جمله آخر, میر حسین، میر حسین کردن هرازگاهی عبدی در فیس بوک است.

عبدی بخاطر تخصص در مسائل جنسیتی، گاها به نمایندگی از زنان هم فعال است و به کسانی مثل شادی صدر فعال چندین ساله جنبش زنان درس فمینیست بودن هم میدهد. تا اینجا با اینکه آش قدری شور به دهن میاید بازهم میشود گفت که شاید مشکلی با زیادی نمایندگی کردن و جلودار بودن وجود نداشته باشد. شاید عبدی آدم پرانرژیی است و بقول ترانه قدیمی «قر تو کمرش فراوونه، نمیدونه کجا بریزه.»

علی روزی روزگاری در تابستان ۸۸ در کمپین ریاست جمهوری میر حسین موسوی -نخست وزیر خمینی و رئیس دولت جمهوری اسلامی در دوران سیاه دهه شصت- فعال بوده پس حق دارد خود را نماینده جنبش سبز به شمار بیاورد. شاید هم بخاطر تحصیلاتش در بوداپست بتوان قبول کرد که بتواند در مقام استادی به شادی صدر حرف زدن درباره مسائل مردان و زنان را بیاموزد.

اما مشکل از جایی شروع میشود که درس دادن های عبدی به شادی صدر را با موضع او درباره نسل اول انقلاب بررسی میکنیم. وقتی خبرنگار وبسایت شهرزاد، نوشین شاهرخی، در سال ۱۳۸۹ در بیرون سالن کنفرانس بنیاد پژوهش های زنان از علی درباره جنایات دوران طلایی خمینی و تنافص در حمایت از موسوی و ادعای آزادیخواه بودن سوال میکند، عبدی جواب میدهد: «من با این سنم نمی‌توانم با این رنج ارتباط برقرار کنم. من آن چیزی که درک کرده‌ام دوران آقای خاتمی بوده و تفاوت بارز آن با دوران احمدی‌نژاد و گفتمان متفاوت میرحسین با گفتمان‌های قبلی و حتی با خاتمی.»

اینجاست که باید از عبدی پرسید تو که با این سنت نمیتوانی درد نسل دهه شصتی ها را درک کنی، با آلت مردانه و ریش بلندت هم هیچوقت نخواهی توانست که رنج و درد شادی صدر یا زنان دیگری که با نظریات شخصی و «تخصصی» تو درباره زنان و فمینیزم مخالفند را درک کنی.

عمل کاملا خز دیگر عبدی تلاش برای بوجود آوردن جایگاه اینترنتی است که او از آنجا خامنه ای وار به بعضی ها «آورین» میگوید و به بعضی ها بخاطر «عقب مانده» بودن تشر میرند. صفحه فیس بوک عبدی جولانگاه یک آدم بیکار در اینترنت است که انگار کاری جز آفرین گفتن و یا اخطار اخلاقی به دیگران دادن ندارد. این موضع غیر دیالکتیم بدون اینکه دنبال چرایی تضاد بین ارزشی های فرهنگی ایرانیان با ارزش هایی که خود غبدی در دو سال پیش در غرب آموخته است، هدفش تنها سرکوفت زدن به ایرانیهاست.

بقول دوستی، او خود را در موقعیتی احساس میکند که به افرادی مثل اسلانلو و رئیس دانا که سالها قبل از او فعال بوده اند «آفرین» و یا «دست مریزاد» بگوید و با این کارها، خواسته و یا ناخواسته، جایگاه یک قاضی اجتماعی را برای خود کسب کند.

این رفتار اگر خودمحورانه نبوده و هدفش قهرمان سازی شخصی از موجود نارسیسیتی به اسم علی عبدی نیست، قطعا ناشیگری سیاسی است که نشانه های آن شروع به بروز در بدنه اجتماعی مجازی ما ایرانی ها کرده است و بطور خودمانی گفته باشم دارد حال همه را بهم میزند. بدون اینکه بخواهم با آوردن اسم دیگران مسئله را شخصی کنم به جرات میگویم این روزها هرکس که بطور جدی علاقه ای به اوضاع و امور جامعه ایرانی خارج از کشور دارد و در مورد مسائل جامعه ایران فعال بوده، لااقل در گفتگوی خصوصی با من از این بازیهای بچه گانه اینترنتی عبدی به فغان آمده.

ایکاش مشکل همینجا تمام میشد، اما نه. عبدی نه تنها نماینده جنبش وال استرین و جنبش سبز و جنبش زنان است، عبدی نه تنها قاضی القضات فعالیت های سیاسی و اجتماعی ایرانیان است، او همچنین تازگیها در نقش منجی و جلودار جنبش دفاع از حقوق همجنسگرایی نیز ظاهر شده و قصد دارد در این مورد نیز جلوی صف بزند و خود را به عنوان پیشرو در جامعه مجازی همجنسگراها جا بیندازد.

مثلا عبدی روز ۱۷ ماه مه  روی دیوار صفحه اجتماعی خود مینویسد: «آفرین به بچه های داخل ایران که امروز به «بامِ تهران» رفته اند و روز جهانیِ مبارزه با همجنسگراهراسی و تراجنسی هراسی را گرامی داشته اند– دست مریزاد» انگار همجنسخواهای ایرانی پرچم رنگین کمان را برای جلب حمایت او در بام تهران بلند کرده اند. واقعا «آورین» به این ولی فقیه همه کاره که ناظر تمام فعالیت های اجتماعی و سیاسی ایرانیان در خارج و داخل کشور است و باید هر روز مثل رهبر جمهوری اسلامی در تایید یا رد کارهای دیگران نظر بدهد.

‫عبدی امسال اما مثل پارسال بیگدار به آب نمیزند.  او پارسال حاضر بود در ویدیویی ظاهر شود و درباره هویت جنسی خود مثل ستاره های سینمای آمریکا گمانه زنی کند، امسال که او چند روز بعد از روز موعود و ظاهرا هول هولی و سریع -به کمک یکی از دوستانش – برای عقب نماندن از فعالیت ایرانی های همجنسخواه در ایران دست به تهیه ویدیو درباره روز مبارزه باهمجنسگراستیزی زده است، از خود او و طرز زندگی متفاوت و «لزوما غیردگر جنسگرایش» در این ویدیو خبری نیست. اینبار او فقط از همجنسخواههای واقعی در ویدیو استفاده میکند. (بماند که بعضی از شرکت کنندکان در این کمپین فقط چانه خود را به نمایش میگذارند.)

علی عبدی یا همجنسخواه است و یا نیست اما در هر صورت هویت جنسی خود در داخل کمد پنهان شده است.
به عنوان یه همجنسخواه سوال من از عبدی این است که اگر او از در کمد رفتن بعد از ساختن ویدیوی پارسال توانسته فضای امن تری برای فعالیت های خود پیدا کند، چرا این دوستان را در مقابل مقابل دوربین به نمایش تمایلات همجنسخواهانه ی خود تشویق میکند؟
از طرف دیگر، اگر عبدی معتقد است که بیرون آمدن از کمد به نفع شرایط و حقوق همجنسخواهان است چرا آنچه به عنوان تئوری می پذیرد را خود در عمل نقض می کند؟
آیا علی عبدی شرمسار از همجنسخواه بودن است که هویت خود را پنهان می کند یا اینکه تلقی اش این است که برای دفاع از حقوق همجنسخواهان او هم می باید یک همجنسخواه باشد، پس باید هویت دگرجنسخواهانه خود را پنهان کند؟
اگر عبدی دوجنسگراست، پس چرا این را علنا این را اعلام نمیکند، چرا اسم همسر علی در فیس بوک به کاربری ناشناس متصل بود که جنسیتش از روی نام و یا عکس مشخص نبود؟ چرا اینهمه پنهان کاری و عدم تمایل به ابراز علایق شخصی و جنسی؟

نکته جالب درباره هدایت و جلوداری جنبش دفاع از حقوق همجنسخواهان ایران توسط عبدی اینست که در میان دوستان خود او کسی به دگرجنسخواه نبودنش اعتمادی نداری و تقریبا همه میدانند که اظهار این نکته توسط عبدی در ویدیوی پارسالش که «من بطور مشخص دگرجنسگرا نیستم» جز جنغولک بازی ناشیانه چیزی نبود.

مگر میشود از موضعی تصنعی و تئوریک، آدمی بدون جنسیت، جلوداری جنبشی را بکند که اصل و هدف آن برقراری آزادی های جنسی برای لااقل ده درصد از مردم ایران است؟

در بین تمام جنبش های اجتماعی، جنبش همجنسخواهی تنها جنبشی است که با عملی کاملا مادی و فیزیکی و تاریخا غیر اخلاقی به اسم سکس رابطه مستقیم دارد. در این جنبش محال است که بتوان از موضعی فراسکس و از موقعیتی بجز تشریح تجربیات و جرعیات شخصی زندگی خود  کار مثبت وبدربخوری  برای جامعه همجنسخواه و ترانسکشوال ایرانی انجام داد.

چیز دیگری که ذهن علی عبدی قادر به هضم آن نیست اینست که درجامعه ایکه هنوز سکس برایش بغرنج ترین مسئله است، مبارزه برای حقوق همجنسخواه ها با مبارزه برای حقوق غیر همجنسخواهها پیوند خورده. در اتمسفر ضد سکس و ضد حالی که برای هزاران سال از زمان رواج دین زرتشتی در فرهنگ ما حاکم بوده نمیتوان بدون تبلیغ برای سکس آزاد برای همه مردم، به نفع همجنسخواهان کار مفیدی انجام داد. در ایران نه تنها همجنسخواهان بلکه تمام مردان و زنان به سکس بیشتر و بهتر احتیاج دارند و آزادی واقعی برای همجنسخواهان فقط در زمینه بازشدن فکر ایرانی جماعت، ناموس زدایی از فرهنگ، و جدا کردن اخلاقیات آریایی اسلامی، حتی سکولار، از عمل سکس انجام پذیر خواهد بود.

در ایران ما، بقول یکی از دوستان، حمایت پنهانی مادر از دختر در دوست پسر داشتن اما به دکتر فرستادن همان دختر توسط مادر برای درز گرفتن از آلت جنسی اش از طرف جنت آفاری- متخصص امور جنسی- پیشرفت محسوب میشود. در این جامعه بعید است که بتوان با موعظه اخلاقی درباره فواید دفاع از حقوق همجنسخواهان و پز دادن از آمریکا برای روشنفکر جلوه دادن خود (در برابر دوستان اصلاح طلب مهندس و ضد زن و ضد همجنسخواه داخلی) به جای تازه ای درباره این حقوق رسید.

من به عنوان کسی که از دوران مجله هومان و کنفرانس گذار از ولایت فقیه به دمکراسی (نیویورک فوریه ۱۹۹۶) در رابطه با حقوق حقه همجنسخواهان فعال بوده ام و حتی در زمان دفاعم از احمدی نژاد (جنگ لبنان تا سال ۲۰۰۹) همیشه از موضع دفاع از آزادی های سکسی برای همه به این مسئله نگاه کرده ام ، من به عنوان کسی که در آن کنفرانس که بعضی افراد حاضر در آن داریوش همایون و منصور فرهنگ و اروند آبراهامیان بودند، جلوی همه خودم را همجنسخواه معرفی کردم و از عشقم به ایگناسو صحبت کردم، من به عنوان کسی که از اینکار هیچ چیز جز تکفیر دوستان توده ای و اکثریتی و ملی مذهبی عبدی چیزی بدست نیاوردم،  منی که آن روز مرا در ملا عام منحرف نام دادند، اعلام میکنم که  مشکل من با دفاع نمایشی و فراجنسی عبدی از مسئله همجنسخواهی در اینست که عبدی با خاکستری نگه داشتن هویت جنسی خود دارد با خوردن هم از توبره و هم آخور از مسئله همجنسخواهها برای بالارفتن محبوبیت اجتماعی و اعتبار سیاسی خود استفاده میکند.‬

ترجمه متن جامعه نمایشی

جامعه نمایشی نوشته: گی دبور
انتشارات قرمز و سیاه، دیترویت، هزار و نهصد و هفتاد و هفت
انتشارات زون، نیویورک، هزار و نهصد و نود و چهار

ترجمه از دادابیس، کمک در ویراستاری از ممد شکوری

فهرست مطالب الف. تکمیل جدایی ب. نمایش کالا ج. وحدت و جدایی در تصویر د. نقش و تصویر کارگر ه. زمان و تاریخ و. زمان نمایشی ز. سازماندهی جغرافیا ح. فرهنگ مخالفت و مصرف ط. تولد ایدئولوژی

الف. تکمیل جدایی

اما برای زمان کنونی که نشانه را به منظور، نسخه را به اصل، رویا را به واقعیت و ظاهر را به باطن ترجیح میدهد، توهم تقدس  ویژه ای را داراست ، و حقیقت مبتدل جلوه میکند. دراین مقیاس، تقدس با مقدار توهم رابطه مستقیم دارد و در نتیجه بالاترین درجه توهم، بالاترین درجه تقدس نیز هست.
— فوئرباخ، مقدمه به چاپ دوم جوهره مسیحیت.

۱. در جوامعی که در آنها مناسبات مدرن قدرت و تولید حکمفرماست، زندگی خود را بصورت انبوهی از تصاویر نشان میدهد و هر چیز واقعی در آن به تصویری از خود مبدل شده است.

۲. این تصاویر جدا شده از تمام جنبه های زندگی در شریانی مشترک بقدری با هم مخلوط شده اند که وحدت زندگی دیگر در آنها قابل تجربه نیست. امروزه واقعیت بصورت منقطع و در شکل دنیایی جدا از دنیای واقعی و در حالت موضوعی برای تجسس و تفکر، جلوه پیدا میکند. تخصصی شدن تصاویر دنیا در دنیای تصاویر مستقل تکمیل شده است، جایی که دروغگو به خود دروغ میگوید. جامعه نمایشی بطور کلی وارونگی دقیق زندگی و حرکت مستقل مرگ در درون این زندگی است.

۳. جامعه نمایشی همزمان خود را به عنوان جامعه، قسمتی از جامعه و ابزار وحدت اجتماعی بین این دو موضوع معرفی میکند. به عنوان قسمتی از جامعه، این نمایش آن بخش از جامعه را تشکیل میدهد که تمام نگاهها و آگاهی ها را به سوی خود جلب میکند. بخاطر این که این قسمتِ جامعه، از زندگی جداست، جامعه نمایشی نقطه مشترک و تلاقی تا تمام نگاههای گول خورده و آگاهایی های کاذب بوده و وحدتی که توسط آن بوجود میاید چیزی جز ادبیاتِ رسمیِ جداییِ عمومی نیست.

۴. جامعه نمایشی مجموعه ای از تصاویر نیست، بلکه رابطه اجتماعی است که توسط تصاویر ایجاد میشود.

۵. جامعه نمایشی تحریف عمدی تصاویر دنیا و یا محصول تکنولوژی رسانه های تصویری مثل تلوزیون نیست بلکه بیشتر باید به عنوان جهانبینی مبدل شده به تصاویری بامعنی، حقیقی و ترجمه شده یا به گفته دیگر جهانبینیی مادیت یافته و تبدیل شده به قدرتی عینی شناخته شود.

۶. جامعه نمایشی در دید کلی، هم هدف و هم نتیجه روابط حاکمِ قدرت و تولید در جامعه است و چیزی اضافه شده به آن و جزعیات تزئینی این روابط نیست. برعکس، جامعه نمایشی قلبِ تپنده واقعی شدن دروغ در جامعه است. جامعه نمایشی در بروز جزعیات خود مانند اخبار، پروپاگاندا، تبلیغات تجاری و سرگرمیهای مصرفی، سیستم حاکم بر روابط اجتماعی را مجسم میکند. جامعه نمایشی جشن در حال برگزاری و نتیجه پایانی تصمیماتی است که قبلا در حیطه قدرت و تولید گرفته شده اند. جامعه نمایشی، هم در فرم و هم در محتوی، توجیه کامل شرایط و اهداف سیستم موجود بوده و همچنین تضمین حضور دائمی این توجیهات است زیراکه جامعه نمایشی بر تمام لحظات زندگی حاکم است.

۷. پدیده جدایی جزء جدایی ناپذیرِ وحدتِ دنیا است، مّنشی جهانی و اجتماعی که از دو طرف به واقعیت و تصویر واقعیت منشعب شده تقسیم میشود. پدیده «تجربه اجتماعی» که استقلالِ کامل جامعه نمایشی آن را به چالش میکشد، کلیتِ حقیقیی است که جامعه نمایشی باید تابع آن باشد. اما تضاد در این کلیت به جای باریکی کشیده شده که جامعه نمایشی خود را به عنوان نتیجه این تضادها به همه قبولانده است. ادبیات و زبان جامعه نمایشی متشکل از علامت ها و نمادهایی متعلق به نهاد های قدرت و تولید است، نشانه هایی که در عین حال محصولات غایی این سیستم تولیدی و قدرت هستند.

۸. جامعه نمایشی را نمیتوان  پدیده ای متضاد و مجزا از فعالیت های اجتماعی واقعی به حساب آورد چراکه دوگانگی بین حقیقت و تصویر در هر دو طرف این معادله وجود دارند. بنابراین جامعه نمایشی با اینکه حقیقت را وارونه جلوه میدهد، خود محصولِ فعالیت های واقعی و حقیقیِ اجتماعی است. به همین نسبت زندگی واقعی نیز قربانی ضربات مادی و فیزیکیِ مکانیزمِ تفکرِ جامعه نمایشی بوده و مجبور است که قوانین نمایشی را قبول کرده و از این نظم نمایشی حمایت کند. هر ایده ای در دو طرف معادله حقیقت و تصویر هیچ پایه ای بجز دگرگونی خود به طرف دیگر معادله را ندارند: واقعیت در جامعه نمایشی شدیدا متلاشی شده و در عین حال جامعه نمایشی شدیدا واقعی است. این بیگانگی متقابل جوهر و زیربنای اصلی جامعه نمایشی است.

۹. در دنیای وارونه امروزی حقیقت در لحظهُ دروغ واقعیت میابد.

۱۰. ایده جامعه نمایشی تعداد زیادی از پدیده های متفاوت را زیر خود جمع کرده و آنها را تعریف میکند. تعدد و تضاد بین این پدیده ها ظواهر این جامعه نمایشی را تشکیل میدهند، ظواهرِ سازمان اجتماعی ظاهرسازی که باید در واقعیت کلی خود شناخته شوند. بر اساس ادعاهای جامعه نمایشی، این جامعه برتری ظواهر را اعلام کرده و ادعا میکند که تمام زندگی انسانی یعنی تمام زندگی اجتماعی انسان فقط از ظاهرسازی تشکیل شده است. اما نقدی که قادر به درک جوهره اصلی جامعه نمایشی است باید این جامعه را به عنوان نفی زندگی شناسایی کند و به عنوان مرگ زندگی که ظاهری زنده برای خود یافته است بشناسد.

۱۱. برای توضیح جامعه نمایشی فهم شکل گیری این پدیده و وظایف و خوائص آن و اینکه چه نیروهایی قادر به تسریع افول این پدیده هستند چند توضیح چند تمایز تصنعی، ضروری است.برای شرح جامعه نمایشی باید  تا حدی با زبان این جامعه صحبت کرد. در حقیقت ما مجبور به استفاده از متودولوژیی هستیم که این جامعه برای خود تعیین کرده است، بخاطر اینکه نه تنها پیغام اصلی جامعه نمایشی تجربه کامل نوع بخصوصی از روابط قدرت و آرایشات اجتماعی است، بلکه جامعه نمایشی برنامه این روابط و آرایشات نیز میباشد.

۱۲. جامعه نمایشی خود را بصورت یقینی بزرگ و غیر قبل لمس و مبری از پرسش ظاهر میسازد. تمام حرف جامعه نمایشی این است: هر چیزی که ظاهری است و به چشم میاید خوب است و هرآنچه که خوب است به چشم ظاهر میشود و رفتاری که این جامعه از اعظا خود میطلبد پذیرش منفعلانه ایست که  توانسته با بی جواب گذاشتن شرکت کنندگان و به انحصار درآوردن دنیای ظواهر برای خود محفوظ نگه دارد.

۱۳. جامعه نمایشی اساسا تکرار مکررات است به این دلیل ساده که اهداف یکسانی رادنبال میکند و خورشیدی است که در امپراطوری انفعال مدرن هیچگاه غروب نمیکند. این جامعه تمام کره زمین را در برگرفته و در گرمای ابدی نور خود میلولد.

۱۴. جامعه ای که با صنعت مدرن عجین شده بطور اتفاقی یا سطحی نمایشی نیست. این جامعه عمیقا و اساسا نمایشی است. در این جامعه که تصویر قدرت حاکمه است اهداف توسعه بی اهمیت بوده و اصل توسعه مقدم شمرده میشود، توسعه ای که معنی آن گسترده تر شدن جامعه نمایشی است.

۱۵. به عنوان بسته بندی قابل بازیافت اشیای تولیدی و همچنبن زرق و برق افزوده شده به منطق سیستم تولید کالا و به عنوان بخش اقتصادی پیشرو و در حال رشدی ای که تولید تصویر-شیئ های امروزی را به عهده دارد، جامعه نمایشی مهمترین تولید صنعتی جوامعع امروزی است.

۱۶. جامعه نمایشی بمانند اقتصاد سیاسی  انسانهای زنده را تحت کنترل خود در میاورد و بمانند اقتصادی است که برای خودش رشد میکند. جامعه نمایشی هم آینه صادق تولیداجتماعی کالاست و هم بازتاب تحریف شده انجماد اعضا جامعه در این سیستم تولیدی است.

۱۷. دورانِ قبلی اسارت انسان توسط اقتصاد که اثر مخرب خود را بر تاریخ جامعه انسانی گذاشته مشروط کردن انسان به داشتن و تملک بود. دوران کنونی که در آن زندگی اجتماعی کاملا توسط انبوه محصولات صنعتی اشغال شده عبارت از گذار از مرحله «داشتن» و وردو به مرحله «به نظر آمدن» است. داشتن از این به بعد معنی و کارکرد خود را از به نظر آمدن خواهد گرفت. در عین حال تمام واقعیت های شخصی از این به بعد توسط قدرت اجتماعی شکل داده خواهند شد و در حقیقت این واقعیات تا آنجا شخصی خواهند بود که اجازه نمایش در صحنه جامعه را دارا باشند.

۱۸. کسی که دنیای واقعی برایش  به تصاویر واقعی تبدیل میشود، تصاویر واقعی نیز برایش تبدیل به موجودات واقعی شده و انگیزه رفتار هیپنوتیک او خواهند شد. چون وظیفه جامعه نمایشی قابل رویت کردن دنیایی است که دیگر بطورت مستقیم قابل تجربه نیست،  قوه بینایی در آن از اهمیت بخصوصی برخوردار است، درست مثل قوه لامسه که در دوران قبل اهمیت فراوانی داشت. اینجاست که تجریدی ترین و قابل اشتباه ترین قوه حسی، یعنی قوه بینایی، رابطه مخصوصی با تجرید عمومی جامعه در دوران کنونی دارد. اما جامعه نمایشی فقط مربوط به دیدن و خیره شدن و حتی شنیدن نیست. جامعه نمایشی از دخالت انسان امن بوده و هرگونه اصلاح و یا تغییرات در آن غیر ممکن است. جامعه نمایشی برعکس گفتگو است و هرجا گفتگویی واقعی در حال شکل گیری باشد، جامعه نمایشی سریعا منطق خود را آنجا نیز حاکم میکند.

۱۹. جامعه نمایشی تمام ضعف های پروژه فلسفی غرب را که حرکات و رفتار انسان را فقط از طریق مشاهده مورد بررسی قرار میدهند به ارث برده است و دائم درحال سامان دادن به رشد همه جانبه عقلانیت تکنیکی که فلسفه های غربی در پی آن هستند بوده است. جامعه نمایشی بجای حقیقت بخشیدن به فلسفه در حال سفسطه حقایق بوده و زندگی واقعی افراد را به کهکشانی از خیال های بی پایه بدل کرده است.

ادامه دارد…

درباره جامعه نمایشی

نوشته فاطمه صادقی، ویراستاری و اصلاح از گل آرا حمزه

جامعه ی ما جامعه ی نمایش است. ازآن رو که همه چیز در آن به کالا به مثابه ی تصویر و برای تصویر بدل شده است. اگر هم تاکنون نشده به زودی خواهد شد. پیدایش جامعه ی نمایش را باید در پیدایش جامعه‌ی کالایی جستجو کرد. به نظر مارکس، در نظام کالایی اشیا نه آن گونه که واقعاً هستند، بلکه همواره به عنوان بازنمود چیزهای دیگر ظاهر می شوند. «ویژگی رمزگون کالاها»، به تعبیر او، ناشی از همین است. کالا آن چیزی نیست که ارزشش به خود راجع باشد. کالا جسمی است که راجع به چیز دیگری فراتر از خود است. بنابراین کالا هرگز شیعی صرف نیست، بلکه همواره در هیأت نمود ظاهر می شود. کالا چیزی را وعده می دهد. درست مثل ویترین می­ماند. وقتی جلوی ویترین می ایستیم، با اشیای صرف مواجه نیستیم، با کالا مواجه ایم.

کالا چیزی نیست که بر حسب نیاز های حیاتی مصرف شود. کالا هم جلوه می کند و هم وعده می دهد. وعده ی زیبایی، افتخار، جلال، شکوه، لذت، قدرت، به رخ کشیدن، ایجاد تشخص و… وقتی چیزی در پشت ویترین نظر ما را جلب می کند، از آن رو نیست که به خودی خود خواستنی است، زیباست و غیره. کما این که وقتی آن شیء را از ویترین خارج می کنند، یعنی وقتی رمزگشایی می شود، هاله ی مرموز گِرد خود را از دست می دهد. هیچ مشتری ای نیست که با خرید چیزی از پشت ویترین (اگر ویترین ویترین باشد) سرخورده نشود، زیرا به محض خرید آن متوجه می شود که آنچه در پشت ویترین بود همانی نیست که او در دست دارد.

کالا ویژگی رمز گون دارد. بر این اساس همه ی جوامع مدرنی که در آنها مناسبات مدرن تولید و مصرف و مبادله حاکم است می توانند جامعه ی کالایی باشند. مقارن با زمانی که مارکس به سرمایه داری می اندیشید و می نوشت، نمایشگاه جهانی پاریس برپا شد و پیدایش جامعه ی نمایش را با زرق و برق به جهان اعلام کرد. جامعه ی نمایش هم از قاعده ی فوق مستثنی نیست. جامعه ی نمایش جامعه ای است که در آن نه تنها تصویر به مثابه ی کالا مصرف می­شود، بلکه مصرف هر کالای دیگری نیز به تصویر راجع است. تصویر (درست خواندید، تصویر) کالای رمزگون جامعه ی نمایش است. همه چیز به آن راجع است و خود نیز در حکم کالایی است که برای مصرف آن ولع سیری ناپذیری وجود دارد. جامعه ی نمایش مرموزترین شکل جامعه ی کالایی است، زیرا در آن همه ی چیزهای مقدس نیز می توانند به کالا، به تصویر، بدل شوند: خاطره، عکس، اعتقاد، مذهب، همگی قابلیت تبدیل به تصویر را دارند. جامعه ی نمایش مثل ویترین است.

در جامعه ی نمایش تصویر هم کالایی است که مصرف می شود و هم غایت مصرف است. کالاها مصرف می شوند نه برای نیاز به مصرف شان، بلکه برای ایجاد تصویر. بی گمان خود این نوشته نیز می تواند مظهر دیگری از نمایش باشد، کمااین که ناگزیر بوده ام در اینترنت منتشرش سازم که خود از مظاهر جامعه ی نمایش است. این کار اما از شایستگی این نقد کم نخواهد کرد. اگر از نمایش گریزی نباشد، نقد نمایش نیز خود به ناگزیر نمایشی دیگر خواهد بود.

نمایش متکی بر کالا به مثابه ی تصویر است و همه ی قدرت خود را از آن می ستاند. نمایش برای تماشاگر به اجرا در می آید و هدفش مسحور کردن و میخ کردن او در انفعال است. نمایش در تمامی سطوح، در فرد، در مناسبات اجتماعی، و در سیاست، جریان دارد. تهیه ی لیست رنگارنگی از مظاهر نمایش و نمودهای جامعه ی ویترینی در تمامی سطوح کار ساده ای است: نمایشِ بی بدیل احساسات، افکار، افسردگی ها، سرخوردگی ها و «عشق های خنده دار» در وبلاگ های شخصی و سایت های رنگارنگ (تخمین زده می‌شود بالغ بر صدها هزار وبلاگ شخصی فارسی وجود دارد) یا سینماهای خانگی که هر چه بزرگ تر باشند، شأن و مرتبه ی اجتماعی والای دارنده اش را بیشتر به رخ می کشند. نمایش با اپیلاسیون رابطه ی تنگاتنگی دارد، خواه از نوع بدحجابی باشد، یا جراحی بینی برای همسریابی، دوست یابی یا فقط به‌رخ‌کشیدن زیبایی و خوش تیپی و درهرحال قالب کردن کالای صورت و بدن به مشتری برای ایجاد تصویری واژگون از واقعیت، و خواه به شکل دانشگاه و مدرک برای به نمایش در­آوردن فرهیختگی به مثابه ی کالایی تصویری (بر آن اضافه کنید موج روزافزون تقاضا برای رشته های هنری و نمایشی را). هم چنین می تواند به شکل گالری های هنری برای به نمایش درآوردن اصالت هنری در جامعه ی ویترینی، نمایشگاه های رنگ و وارنگ (از جمله نمایشگاه مطبوعات برای به نمایش درآوردن ژورنالیسم ویترینی)، نمایشگاه ها و شوهای حجاب و عفاف و بسیاری دیگر باشد.

در جامعه ی نمایش همه چیز به تصویر بدل می شود تا بهتر و بیشتر مصرف شود، حتی «سنت»، یعنی راه و رسمی که گذشتگان فقط آن را می زیستند اما بلد نبودند نمایشش بدهند، نیز خود به نمایشی دیگر تبدیل می شود. بی‌جهت نیست که تقاضا برای سنت در جامعه ی ویترینیِ ما هر دم در حال افزایش است. تقاضا برای پوشیدن لباس های سنتی رنگ و وارنگ با انواع و اقسام منجوق و پولک، رستوران های سنتی، موسیقی سنتی، تقاضا برای معماری سنتی، هویت به اصطلاح سنتی و … نیز به همان اندازه مشمول نمایش اند و از همین رو هم به سادگی با اشکال رنگ و وارنگ اولترامدرنیته قابل­جمع. نمایش هر چه گسترده تر، ویترین ها عریض و طویل تر، مشتری ها بیشتر، مصرف رنگارنگ تر. کافی است در ریخت داخلی منازل ایرانی، تابلوها و فرش ها و مبلمان و اثاثیه و دکورها، جهیزیه ها ، مهمانی ها، عروسی‌ها، مجالس ولیمه ی مکه و کربلا و بسیاری دیگر از ترکیب ها، مناسبات و مناسبت ها دقیق شویم تا فراگیری نمایش را در تمامی سطوح تصدیق کنیم. همگان در این نمایش شریک اند و همه در عین حال نظاره گر آن. بنا نیست کسی از آن عقب بماند. نمایش ایجاب می کند که همه به بازی گرفته شوند. هر کس بنا به فراخور جیب و توانش باید به بازی کثیفی که بورژوازی به راه انداخته و از آن سود سرشار می‌برد، شریک باشد. جامعه ی نمایش جامعه ای است که در آن سرمایه داری لگام‌گسیخته با تصویر به مثابه ی کالا و به انواع مختلف حکومت می کند.

دروغ نمایش در سیاست هم نمودی آشکار دارد. نمایش قدرت در قالب حضور همه جایی پلیس، نمایشِ وضع مناسب اقتصادی و سیاسی با اپیلاسیون آمار و ارقام، انتخابات نمایشی، احزاب نمایشی و ….

در نمایش همه چیز به تصویر بدل می شود تا بهتر و بیشتر مصرف شود. از همین رو در جامعه ی نمایش «جامعه ی مدنی» نیز نمایشی و ویترینی است. فعالیت برای به­ اصطلاح حقوق بشر و آزادی و دموکراسی و صلح نمایشی است مسیری برای پیمودن نردبان ترقی طبقاتی و پیوستن به خیل نظاره گران و شرکت در نمایش دسته جمعی بورژوایی است. در کنار اینها فراموش نکنیم از یکی از «اصیل‌ترین» انواع نمایش یعنی جلسات ختم انعام و مداحی و جز اینها یاد کنیم. پیشترها قانون نانوشته بر این بود که در جلساتی از این دست، نمایش، صورتی پنهانی و خزنده داشته باشد، اما این روزها به یمن به بازار آمدن سی دی های رپ مداحی، جلسات مذهبی نیز به شوهای هیستریک بدل شده اند.

در جامعه ی نمایش تلویزیون بزرگ ترین ویترین است. تلویزیون تجسم نمایش در نمایش و به‌تصویرکشیدن دروغ در دروغ است. برای آنها که ولع نظاره گری شان سیری­ناپذیر است، برای آنها که از نمایش در واقعیت خسته اند و اشتهای سیری ناپذیرشان نمایش و تصویر بیشتری می طلبد، تلویزیون اهمیت و جایگاه بسیار ویژه ای دارد. مشتری های «نمایش در نمایش» از تلویزیون وی .او. اِی گرفته تا کانال های سخیف تلویزیونی خارج از کشور مشتری های پر و پا قرص سریال های تلویزیون وطنی هم هستند. مهم، مصرف تصویر است، هر کجا می خواهد باشد و در هر شکل. اگر باز هم وقت زیاد آمد، ویترین های پاساژهای شهرک غرب و هزار جای دیگر در این شهر فراوان اند. در جامعه ی نمایش مهم ترین حس، بینایی است. مابقی حس ها خود را با آن تنظیم می کنند.

مصرفِ تصویر تخیلی ترین، مرموزترین، و همگانی ترین شکل مصرف است که تنها در جامعه ی نمایش شدنی است. جامعه ی نمایش در تلویزیون به اوج خود می رسد. هیستری مصرف در جامعه ی نمایش را تنها نباید در ویترین ها جست. تلویزیون بزرگ ترین شکل مصرف هیستریک در جامعه ی نمایش است.

در جامعه ی نمایش، فرهنگ نیز ، همان طور که فرانکفورتی ها می گفتند، به «صنعت فرهنگ» بدل می‌شود. کتاب نوشته می شود تا مصرف شود، فیلم ساخته می‌شود و آثار هنری خلق می شوند تا تخیل و اوهام ذهن بیمارِ مصرف کننده و خالق اثر را، که اغلب شان جنسی و هرزه گونه اند، سیراب کنند (از همین رو کافه پیانو، کتابی دست­چندم، به چاپ چهاردهم می رسد). صنعت فرهنگ به آن نوع از مصرف فرهنگی اطلاق می شود که در آن هدف، استریپ تیز از رهگذر مصرف کالاهای فرهنگی مثل سینما، هنر، کتاب و … است، اما کاری با فرهیخته شدن ندارد. در صنعت فرهنگ، هدفِ مصرف، نمایش است و ازهمین رو مصرف فرهنگی نیز استریپ تیزی است که در آن خالق اثر و مصرف کننده هر دو در بی پردگی جسم، ذهن و روح شراکت دارند و آن را تقدیس می کنند. هدف اصلیِ مصرف فرهنگ در جامعه ی نمایش، استریپ تیز است؛ هر چه عریان تر و به نمایش در آمدنی تر، مطلوب تر. کافه پیانو به مثابه ی استریپ تیز هیستریک مصرف فرهنگی ازهمین رو این همه محبوبیت دارد. در جامعه ی نمایش، فرهنگ جای خود را به پورنوی فرهنگی می دهد.

شاید باید ریشه های شکل گیری جامعه ی نمایش را در ایران در سده های قبل جستجو کرد، آن گاه که ایرانیان در مواجهه با فرهنگ اروپایی غربی «کم آوردند» و خود را باختند. در این تصویر، غرب به نماد پیشرفت و تمدن بدل شد و شرق به نماد عقب ماندگی. این تصویر هم چنان به شدت بخشی از ناخودآگاه فرهنگی ما را زیر هجوم خود دارد و هر بار به اشکالی ظاهر می شود تا سیاست و اجتماع را به زیر بگیرد. روشنفکری ایرانی هرگز پا را فراتر از این تصویر نگذاشته و ریشه های پیدایش و بازتولید آن را بررسی نکرده است. یکی از پیش فرض هایی که در این تصویر همواره بی  چون و چرا پذیرفته می شود آن است که مدرنیسم و مدرنیته منشأ غربی دارند و جریان‌هایی خودجوش بودند که از دل غرب و از دل تحولات سیاسی و اجتماعی آن سربرآوردند. تیموتی میچل در کتاب پرسش مدرنیته و نیز استعمار مصر به خوبی نشان داده که خاستگاه مدرنیته ی غربی را نه در داخل غرب بلکه باید در خارج از آن جستجو کرد. لورا استولر نیز به همین ترتیب نسبت به این تصور که غرب را خاستگاه مدرنیته بینگاریم، هشدار می دهد. امکان پدیدآمدن انواع دیگری از بازنمود وجود داشت. پارتا چاترجی نشان می دهد که در هند مدرنیسم بر احساس عقب­ماندگی و فروماندگی در مقابل غرب استوار نبود. هندی ها آن قدر اعتمادبه نفس داشتند که حتی آداب تمدن را به انگلیسی ها بیاموزند. امکان «بازنمود»های دیگری به هر­رو امکان داشت، اما این پرسش کماکان بی پاسخ مانده است که چرا از میان بازنمودهای گوناگون، این بازنمود برگزیده شد و کماکان با ماست.

به هر حال، ملازم با تصویر عقب ماندگیْ خواست جبران آن نیز شکل گرفت که از دو طریق ممکن بود: یا باید طریقی در پیش گرفته می شد تا «عقب ماندگی» در همه ی سطوح جبران شود و این کاری سخت و دشوار را می طلبید و از جمله مستلزم تغییر در نظام سیاسی بود، یا آن که می بایست هویت ایرانی ها به نحوی سرهم بندی می شد تا برای بیننده احساس پیشرفته بودن و مدرن بودن را تداعی کند. ایرانیان در انقلاب مشروطه درصدد برآمدند طریقه ی اول را در پیش گیرند، اما با شکست آمال مشروطه دیگر تقریباً همگان مطمئن شدند که باید به طریقه ی دوم روی آورد که آماده تر و دم دست تر است. مدرنیسم نمایش آغاز این گفتار جدید بود. روشنفکری ایرانی چند سالی پیش از ظهور رضاخان روضه خوانی و دعا برای ظهور منجی ای را آغاز کرد که از پرده بیرون بیاید و ایرانیان «عقب مانده» و «جاهل» را با حرکتی ضربتی «آدم» کند. کم‌تر کسی هم به این موضوع می اندیشید که مدرنیسم را چگونه می توان با حکومتی جمع کرد که بر محور قلدری بنا شده است. آنچه رضاخان کرد در واقع پیشتر با این مرثیه خوانی‌ها غسل تعمید داده شده بود. مشروطه و آمال آن بوسیده و به دفترچه ی خاطرات رانده شدند و تا ظهور نهضت ملی شدن نفت، کسی دیگر پروای شان را نداشت.

ازهمین رو می توان ظهور «دولت نمایش» را به لحاظ تاریخی با ظهور پهلوی اول مقارن دانست. ارتش و پلیس به مثابه ی مهم ترین ویژگی های مدرنیسم پهلوی به « وضعیت عادی» حیات اجتماعی و سیاسی بدل شدند و  سیاست و اجتماع را به زیر چکمه ی خود گرفته و در هم کوبید. ظهور حکومت پلیسی با جامعه ی نمایش کاملاً جور درمی آید. با زور پلیس و ارتش می شد جامعه را زورکی هم که شده مدرن و آدم کرد یا کاری کرد که آن جور که دلخواه است، به نظر بیاید. از همان زمان مدرن شدن مساوی شد با مدرن به‌نظرآمدن. اگر اشکالی هست، «چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید.» مدرن کردن به معنای شست و شوی چشم ها به طور جمعی بود تا آنچه اعلیحضرت می کند، نیک به نظر بیاید و برای حیات جامعه ی مفلوکی مثل ایران از نان شب واجب تر. همگان باید هم به مثابه‌ی نظاره گر و هم در نقش بازیگر، مدرن بودن آن را تصدیق می کردند و بر آن مهر تأیید می گذاشتند.

رضاخان نه تنها بنیان گذار جامعه ی نمایشی بلکه موجد ارتش و پلیس به مثابه ی اجزای جدایی ناپذیر جامعه ی نمایش هم هست. از رهگذر آنها هر چیزی می تواند جلوه گر شود و مدرن به نظر بیاید. پلیس هم خودِ نمایش است و هم پدید آورنده ی آن. پروژه ی کشف حجاب و تغییر لباس به کمک ارتش و پلیس رضاخان را باید در همین وجهِ نمایشگری جست که هدف از آن این بود که ناظر ایرانی، یعنی خودمان، و تماشاگر بین المللیْ متمدن بودن ما را تصدیق کند و رضایت بدهد که آدم شده ایم و از این طریق بر حس شوم عقب‌‌ماندگی غلبه کنیم. مهم تر از هر چیز آن بود که به خودمان بباورانیم که وقتی آموختیم چطور کلاه سر کنیم و قاشق و چنگال دست بگیریم، یعنی آدم شده ایم.

جامعه ی نمایش در پهلوی دوم به اوج خود رسید. دربار هم خود تجسمی از نمایش بود و هم ماکتی از آنچه بنا بود به زور ارتش در جامعه پیاده شود: ملغمه ای از فساد، تباهی، خانم بازی و مصرف در حد اعلی. اعلیحضرت و ملکه وُدت های جامعه ی نمایش بودند، سوگلی های آن. نمایش همیشه به هنرپیشه ی نقش اول احتیاج دارد.

انقلاب ۵۷ «نه» به جامعه ی نمایش بود از زبان ملتی که از نمایش و از هویت نمایشی خسته و دل‌زده بودند. به خیابان ها ریختند و طومار نمایش تکراری، دل به هم زن و مبتذل مدرنیسم پهلوی را در هم پیچیدند. انقلاب اسلامی در دنیای نمایش، نه ای بزرگ به نمایشی جهان سومی بود که در آن کالاهای فیلتر شده و مبتذل غربی در شکل استبداد زده ی آن باید در این سو به مصرف می رسید. جشن های دو هزار و پانصد ساله اوج این نمایش بودند. هویت قلابی ایرانی بنا داشت در این نمایش هم ساخته و هم خورانده شود. اعلیحضرت و شهبانو، وُدت های این نمایش باشکوه، هم پدید آورندگان و هدایت کنندگان شکنجه گاه ساواک و هم کارگردانان هنری آن بودند. پلیس اعظم، کارگردان هنری جامعه ی نمایش است.

انقلاب اعتراضی جهان سومی به نمایش مبتذل جهان سومی بود، اما جذابیت هایش آدم هایی چون فوکو را به این سوی دنیا کشاند تا شاهد اعتراضی باشند که به قالب اراده ی ملتی خیابان ها را تسخیر کرده و بساط نمایش رو حوضی مبتذل را به تعطیلی کشانده  بود. آنها دیگر نمی خواستند تماشاچی پورنوی دل به هم زنی باشند که با بسته بندی پرزرق و برق «تمدن بزرگ» به آنها قالب  می شد.

انقلاب نه ای بزرگ به نمایش بود، اما آلتوسر درست می گوید که سازوبرگ های ایدئولوژیک دولت با امحای آن از بین نمی روند. در واقع تا سال ها و بلکه قرن ها ادامه می یابند، زیرا مناسبات ایدئولوژیک بر مبنای رابطه ای تخیلی با واقعیت شکل می گیرند. محو آن واقعیت به معنای محو مناسبات تخیلی برخاسته از آن واقعیت نیست و از همین رو نیز، به اعتقاد او، انقلاب کارگری تنها با محو دولت بورژوایی و جایگزین کردن مناسبات تولیدی ای از جنس دیگر میسر نخواهد نشد. سازوبرگ های ایدئولوژیک دولت در مدرسه و نظام آموزشی، در خانواده و در مناسبات میان افراد چنان ریشه می دواند که زدودن آنها کار ساده ای نیست.

هم از این رو نسلی از نخبگان که در رژیم پهلوی بار آمده بودند و با سازوکارهای ایدئولوژیک آن خو گرفته بودند، از نو درصدد برآمدند جامعه را به وضعیت نمایشی پیشین، این بار در قالبی اسلامی، به نظاره درآرند. جنگ ایران و عراق هم فرصتی بود برای آنانی که می‌خواستند با اعتقاد به آن نه ی بزرگ به دفاع از آرمان های راستین و اصیل خود برخیزند، گیرم که در نبرد واقعی شکست بخورند، و هم فرصتی برای آنانی که خود را رفته رفته تجهیز می کردند تا خالق جامعه ی نمایشی بعد از جنگ از نوع اسلامی باشند. آن عده که به شهادت رسیدند (و شهادت در معنا با نمایش در تقابل است) از این بخت برخوردار بودند که له شدن آرمان های خود و تردید جامعه ی پس از جنگ در نه گویی بزرگ به ابتذال نمایشی رژیم سابق و به‌راه انداختن نمایشی مبتذل تر و سخیف تر اما از نوع دیگر را نظاره گر نباشند. در میان بازماندگان، عده ای برای همیشه در حسرت و رؤیا باقی ماندند و برخی از آنها هم به ناچار به نمایشی ذلت بار از نوعی دیگر تن سپردند.

آن ناخودآگاهِ هنوز غیرتصویری و اندک اصالت نهفته در آن که با هجوم خود (در لحظه‌ی انقلاب اسلامی) قصد داشت میان خود شخص و هویت نمایشی اش فاصله ایجاد کند، باز هم مغلوب و مرعوب نمایش و هویت نمایشی ای شده است که با همدستی بورژوازی ملی فرصت طلب شکل گرفته است. از همین‌ رو، اربابان فعلی سیاست (گرداندگان اصلی جامعه ی نمایشی کنونی را با رهبری نظام و جنبش احمدی نژاد یکی نگیرید) با منتقدان بورژوای اصلاح طلب و مخالف نظام (این هواداران پر و پا قرص سرمایه داری نمایشی) چندان فرق نمی کنند. هر دو خواهان بازگرداندن نمایش به صحنه ی جامعه و سیاست و حل شدن همه ی مناسبات انسانی و کل سیاست در مناسبات مصرفی و بت واره ی نمایش اند. دعوا تنها بر سر چینش صحنه و بازیگر است. هنوز بسیارند کسانی که به خاطر دارند میان سازوکارهای سیاسی در دوره ی سازندگی، که می خواستند سیاست به اصطلاح «واقع گرا» را به جای «آرمان گرایی» بنشانند، و دوره ی فعلی، که در آن همه چیز به دغدغه ی نان و آب تبدیل شده تا اتوپیا به فراموشی سپرده شود، تفاوت چه کم است و شباهت چه بسیار.

ظهور جامعه ی نمایشی فعلی نشان داد که نمایش و هویت نمایشی به یمن سازوبرگ های ایدئولوژیک چه دیرپا می تواند بود. جامعه ی فعلی ما گویا دیگر در این که می­خواهد هویتی نمایشی، سیاستی نمایشی، مذهبی نمایشی، مناسبات اجتماعی نمایشی، فرهنگ نمایشی، و… داشته باشد، تردید ندارد.

وقتی همه ی مناسبات اجتماعی به اقتصاد بدل می شود، مذهب نیز حکم کالایی را پیدا می کند که هدف از به نمایش گذاردن آن مصرف هر چه بیشتر است. در جامعه ی نمایش مذهب نیز در شکل کالایی تصویری و برای نظاره عرضه می شود. به تعبیر بنیامین در مقاله ی «اثر هنری در عصر تکثیر مکانیکی آن»، مذهب و حجاب و هر آنچه زمانی آن را تداعی می کرد دچار «افول تجلی» می شوند. دیگر نه مذهب، اصیل است، نه اعتقاد. نمایش جایی برای اعتقاد اصیل نمی گذارد، زیرا مذهب را به کالایی برای بالا رفتن از نردبان سلسله مراتب اجتماعی یا جلوه گری فرو می کاهد. آنچه امروز در بطن سیستم ایران ظاهر شده، ادامه ی نمایش در شکلی مذلت بار است که سایر بازمانده های هویت غیرنمایشی یعنی مذهب را نیز به کالای تصویری در خدمت تصویر بدل کرده است.

ریشه های تظاهر به مذهبی بودن فعلی ریشه در جامعه ی نمایشی دارد و مولود آن است. ربط میان نمایش و مذهب متظاهران را هیچ کجا روشن تر از ویترین هایی نمی توان یافت که در آن مانکن های زن درحالی که چادرهای ملی پوشیده اند، به نمایش درآمده اند. وقتی مذهب به کالا بدل می شود، مانکن ها هم چادری می شوند.

هویت ویترینی مذهبی را می توان در رواج اشکال هیستریک رفتار مذهبی هم یافت که نمونه ی جالبی از آن را در وبلاگ دختر خانمی از قم دیدم که در مدح پوشیه نوشته است:« این خاصیت را دارد که شما همه را می بینید و هیچ کس شما را نمی بیند.» او در نمایش شریک است، اما نه صرفاً در مقام نظاره گر که نظاره شونده. پوشیه و انواع و اقسام حجاب هایی که وهابیسم در پس همه ی انواع آنها کمین کرده است، چیزی نیست مگر خودنمایی. هویت ویترینی از نوع مذهبی با نقاب زدن بر صورت همان اندازه در نمایش شریک است که دخترکان سراپا بزک کرده با نمایش صورت و تن و بدن. پوشیه در واقع برای بیشتر دیده‌شدن است، نه دیده نشدن. به یمن وجود هر دوی آنهاست که جامعه ی اسلامی مان از یک سو به مقام اول در مصرف لوازم آرایش می رسد و از سوی دیگر به مقام اول در مصرف پارچه های چادری‌ای که در کره و ژاپن تولید می شوند و به بازارهای ایران سرازیر می شوند. همیشه از آخر اول  هستیم!

اسلام نمایشی هویتی نمایشی از نوع جهان سومی آن است که، از قِبل وجود عربستان سعودی (دولتی استوار بر سکس و دلارهای نفتی و فساد) و هم قطارانش در سایر نقاط جهان و از جمله در ایران، می رود تا سراسر کشورهای اسلامی و مسلمانان را، از اندونزی گرفته تا مصر و از آسیا گرفته تا اروپا و آمریکا، به بازاری برای کالاهای افسون وار خود، مذهب کالایی شده بدل کند. جامعه ی نمایش از جهان سومِ مسلمان غافل نمانده است، تنها برای جلب مخاطبان مصرف­گرا و نمایشیِ آن تا حدی متفاوت و البته مبتذل تر عمل می کند. از همین رو در پاساژهای جاکارتا مانکن ها روسری پوشیده به نمایش درمی آیند و ستارگان سینما برای مقبولیت بیشتر حجاب می گذارند، چون مد است. شوهای مد حجاب در ترکیه و اروپا و تبلیغ لباس های اسلامی با حواشی آنها شامل آخرین سبک های «آرایش خلیج» برای آنهایی عرضه می شود که هم می خواهند خود را نمایش دهند، یعنی در هویت نمایشی شریک باشند، و هم «مسلمان» بمانند و البته مسلمانی هم برای آنها تکه ای روسری است که آن را محکم و البته در سبک های نمایشی مختلف دور سر می پیچند و صورت را هم به منتها  درجه ی ویترینی بزک می کنند. مانکن های محجبه به بهترین وجه همدستی میان جامعه ی نمایش، هویت مصرفی و بنیادگرایی را آشکار می کنند.

ما که زمانی ادعا داشتیم صادرکننده ی انقلاب و ارزش های آن هستیم، صدور خدمات جراحی صورت و فک و لاغری را فراموش نکرده ایم، نه فقط به لبنان، بلکه حتی به افغانستان. دختران نسل دوم حزب الله لبنان که از مادران خود «باهوش تر»ند و دوزاری های شان زود افتاده که باید در صف نمایش نوبت بگیرند تا عقب نمانند، در مسابقه برای جراحی زیبایی چیزی از «خواهران» مسلمان و مبارز ایرانی خود کم ندارند. به یُمن سیاست های بشردوستانه ی دولت و جامعه ی ایران در قبال افغان ها، دختران افغانستانی را نیز مانکن کردیم و به افغانستان پس فرستادیم. دیگر از جان ما چه می‌خواهند؟!

هویت نمایشی یک مسلمان مرد از سکس، یکی از تصویری ترین و توهمی ترین کالاهای جامعه ی نمایش، جدایی‌ناپذیر است. بی جهت نیست که جوامع اسلامی بیشترین مصرف­کنندگان سکس و پورنو و انواع آن‌اند.  اسلامی رسمی از سکس و استریپ تیز جدایی ناپذیر است. این فقط مخالفان دولت اسلامی نیستند که به‌اصطلاح بدحجابی شان توسط محافل سلطنت طلب خارج از کشور رمانتیزه شده و به‌غلط به حساب مخالفت با نظام مقدس گذاشته می‌شود. دختران بدحجاب و چادری های ویترینی عین هم هستند. هر دو دست پرورده ی هویت نمایشی اند که پهلوی ها در به­وجودآوردن آن سهمی بسزا داشتند و دولت و جامعه‌ی فعلی ما هم به این نتیجه رسیده اند که باید برایش سنگ تمام بگذارند. حتی انقلاب و جنگ و دوم خرداد هم نتوانست بر آن خط بطلان بکشد.

دوبی: جامعه ی نمایش از نوع خاورمیانه ای

دشمنان قسم خورده ی دیروز در هویت نمایشی به آشتی می رسند و شبیه یکدیگر می شوند. به لحاظ جغرافیایی، دوبیْ محل این آشتی‌کنان است. تنها مخالفان خوش باش نظام و به اصطلاح آن ورِ آبی ها نیستند که دوبی را به چشم حیاط خلوت خود می نگرند. این روزها این جزیره‌ی بی هویت، ویترینی در مقیاس یک کشور، به گوهر بی بدیل و یکی یک دانه ی خاورمیانه و هویت خاورمیانه ای بدل شده است، برای همگان. هم خواننده های پاپ مبتذل ایرانی نمایش های خود را در آن جا بر پا می کنند و هم اسلام گرایان نمایشی در آن خانه می خرند و سرمایه گذاری می کنند. الحق هم کعبه ی آمال این هر دو است: سرمایه‌دار و سلطنت طلب، انقلابی و بسیجی و جبهه رفته ی دیروز، هر دو، به یکسان در آن مأوا می‌گزینند. در دوبی، مذهبِ کالایی شده، سکس و رهگذر نمایش و پول سرانجام به آشتی با یکدیگر دست می یابند. دوبی مکان بردگی و برده داری از نوع جدید هم هست. چرا که نباشد؟ تجارت آدم و آدم فروشی از همه نوع در آن همان اندازه عادی است که خرید کردن از مغازه هایی که به یمن مشتریان بُنجل خر ایرانی هر روز جیب شان پرپول تر می شود.

اسلام نمایشی و سرمایه داری دو سر طیف نیستند. هر دو در ساختن هویت نمایشی شریک اند و در مسابقه برای نمایش و ایجاد هویت ویترینی گوی سبقت از یکدیگر ربوده اند. به تعبیر فویرباخ، «و بی گمان زمانه ی ما … تصویر چیزی را به خود آن چیز، نسخه ی کپی را به نسخه ی اصلی، بازنمود را به واقعیت، و نمود را به بود ترجیح می دهد…آنچه برایش مقدس است وهم است و بس، اما آنچه نامقدس است، حقیقت است. از این هم بهتر، هر چه حقیقت کاهش و توهم افزایش می یابد، مقدسات در نظرش بزرگ تر می گردد، آن چنان که اوج توهم برایش همانا اوج تقدس است….»

بااین همه، بدیهی است که سیاست در جامعه ی نمایش هم خود به نمایشی دیگر می ماند. سیاست در جامعه ی نمایش تنها در تلویزیون جریان دارد. نسل آنهایی هم که تا چندی پیش اثری از هویت غیرنمایشی و انقلابی داشتند در حال انقراض است. آنهایی که هنوز ته مانده ای از اصالت برای شان مانده یا خفقان مرگ گرفته‌اند، زیرا که فاسدند و دست های شان آلوده است، یا چنان خود را به نمایش پیوند زده اند و با آن همدل و همراه شده‌اند و خود را به آن راه زده اند که باورکردن این که زمانی انقلابی بودند و شاید هم به خاطر آرمان های آن زندان و تبعید کشیده اند، دشوار می نماید. در این معرکه گیران، سیاست یا به معنای نظاره کردن منفعلانه ی نمایش است یا شریک شدن در بازی. سیاست و حکومت نمایشی خارج از این دوگزینه ای وجود ندارد. نمایش گزینه ی دیگری باقی نمی گذارد.

در دولت و جامعه ی نمایش همه چیز به اقتصاد فرو کاسته می شود. سیاست بدل می شود به دغدغه  برای آب و نان و مسأله ی سیاسی هم عبارت می شود از تصمیم گیری در مورد انتخاب هنر پیشه ای که آن دغدغه ی اصلی را حل کند و صرفاً ما را از شرِّ یک وضعیت نامطلوب برهاند و به وضعیتی شاید اندکی بهتر سوق برساند. در جامعه ی نمایش، ویترین ها همگی متعلق به محافظه کاری سیاسی و نولیبرالیسم اقتصادی است که دست در دست هم خواهان ابدی شدن نمایش اند.

مینا: درباره علیا المهدی

مسلما من مثل خیلی های دیگر از بلاگر مصری، علیا المهدی، حمایت می کنم اما باید که کمی به حمایت منتقدانه عادت کنیم. چرا برخی از دوستان لیبرال-مسلک می پندارند که یا باید از عملی بطور کامل دفاع کرد و یا باید آن را بطور کامل رد کرد؟ واقعیت آیا پیچیده تر از این نیست؟

عمل علیا المهدی به خودی خود مثبت است. من موافق تحلیلگرانی نیستم که می گویند برای حفظ وحدت بین نیروهای لیبرال و لیبرال-مذهبی چنین عملی بهتر بود که سانسور می شد. صرف نظر کردن از تفاوت های گروههای مختلف سیاسی به منظور حفظ وحدت ممکن است به نتایج ناخوشی بینجامد. اما چند نکته را در اینباره نباید فراموش کرد. این انقلابی یک نفره است توسط علیا که به منظور آزاد کردن بدن هم جنس های علیا در مصر انجام شده است. اکتیویسم یا همان فعالیت اجتماعی که در دل این عمل وجود دارد جنبه ی جنسی بدن را کم می کند و غیرسکشوال و روشنفکریزه اش می کند که مثل سپری در برابر خشونتی که به آن وارد می شود عمل می کند.

مسلما فرقی وجود دارد بین زنی که در زندگی روزمره اش بخاطر بدن جنسی و حنسیتی شده اش مورد خشونت قرار می گیرد با زنی که به قصد آزاد سازی «بدن زن» در نقش یک قهرمان و زن روشنفکر عکس های بدن عریان اش را با دنیا تقسیم می کند. هرچند زن دومی قصد دفاع از اولی را هم دارد اما هرگز نمی تواند جای اولی باشد. کمااینکه زنان و مردانی که عمل علیا را مورد سوال قرار می دهند به دگماتیسم، فاندامنتالیسم و یا املیسم محکوم می شوند و یا حمایت منتقدانه هم مورد ترور قرار می گیرد. نکته ی دیگر جنبه ی زیبایی-شناسانه ی عکس های علیا ست که سن و فرم بدن و عکس های او براساس معیارهای رسانه های جریان اصلی از سیمای زنی زیبا ست. به نظرم اگر این عمل علیا تبدیل به کمپینی فراگیر از زنها (و مردها) از سن های مختلف و فرم های مختلف بدن بشود موثرتر خواهد بود. فراموش نکنیم که منتشر کردن عکس از بدن عریان زن چنانچه که برخلاف معیارهای زیبایی شناسانه ی رسانه های جریان اصلی نباشند، در بسیاری از موارد، نه تضادی با سرمایه داری و نه تضادی با مردسالاری دارد. کمااینکه روزانه با عکس های بدن های عریان زنان در روی مجلات (مجازی و یا واقعی) و فیلم و … در هر کجای دنیا باشیم روبرو می شویم. البته تفاوت اساسی عکس هایی که علیا از خودش منتشر کرده با عکس های بدن عریان زنان روی مجلات، عاملیت علیا (آن هم در متن انقلاب هنوز به ثمر نرسیده ی مصر) و خودتوانمند سازی نهفته در آن است.

من شخصا توهم ندارم که چنین کار یک نفره ای را ادامه ی انقلاب مصر در نظر بگیرم، آنطور که عده ای گفته اند، اما مسلما توانمندی ای که چنین عاملیتی را برای علیا مقدور کرده است مدیون انقلاب ناتمام و مبارزات شجاعانه ی مردم مصر است. در مجموع شهامت و جسارت علیا المهدی قابل ستایش است و در کمپین حمایت از او می توان به همه ی جنبه هایی که او یک نفره نمی توانسته رسیدگی کند، رسیدگی کرد و برای حمایت از امنیت او باید کمپین راه انداخت. اما فراموش نکنیم که امروز دوباره تظاهرات گسترده ای در میدان تحریر مصر برقرار بوده است، اینطور نیست که تنها فرم مبارزه در مصر عکس های عریان اخیر باشد، هرچند عکس های علیا المهدی بسیار بیشتر از تظاهرات امروز  در مصر توجه مردم دنیا (علی الخصوص مردم ایران) را به خود جلب کرده است.

وحشت از عریانی وحشت از روبه رو شدن با واقعیت است. انگار قرار است که آن پدیده ای که زیر لباس هست و اتفاقا خیلی هم رازگونه نیست را ازش حفاظت کرد. همه می دانیم که زیر لباس چیست ولی وانمود می کنیم که پدیده ای بسیار پیچیده و مقدس زیر لباس است که باید از فاش نشدن آن حمایت کرد. خشونتی که متوجه عریانی می شه از این برآشفته شدن از برملا شدن نیهیلسم زیر لباس میاد.

دادابیس: این جور تابو کردن سکس برای درگیر کردن هرچه بیشترش در افتصاد سیاسی فرهنگ عمومی انجام میگیره. در روابط اجتماعی قدرت، سکس باید تابو باشه تا ازش به عنوان عاملی برای ارگانیزه کردن اخلاق و تمایلات اشکار و شنهانی حامعه بطور مستقیم و غیر مستقیم استفاده کرد. همونطور که هم گفت کارکرد شوخی های جنسی کم کردن فشار روانی این تابوها در جوامع اخلاق زده است.


آیا دادا واقعا لختش قشنگه؟

چند روزی است که فضای اینترنت پر شده از تصویر لخت بلاگر مصری علیا ماجد المهدی که برای مبارزه با سانسور اسلامی و به چالش کشیدن فرهنگ حاکم بدن خود را در معرض دید مردم قرار داده است. بقول مینا، چیزی که درباره این به نمایش گذاشتن برهنگی جلب توجه میکند علاقه وافر مردم به این موضوع در قالب اظهار نظر و به اشتراک گذاشتن این تصاویر بدون شرکت مستقیم در این کمپین خلاصه می شود. امروز در گفتگو با مینا به این نتیجه رسیدیم (محمد شکوری هم این نکته را بدون اینکه از محتوی صحبت من با مینا با خبر باشه در فضای مجازی عنوان کرد) که بر خلاف پارسال که همه ایرانی ها در دفاع از توکلی چادر و روسری به سر کردند، اینبار کسی چه در مصر و چه در جاهای دیگه هنوز جرات نکرده که تابوشکنی کند و به عنوان تماشاچی تنها به تشویق این عمل در کنار گود مشغولند.
من  تصمیم گرفتم که با به اشتراک گذاشتن عکس لخت خودم نه تنها از کار این بلاگر حمایت کنم بلکه با ارائه بدن معمولی خود عمل این بلاگر زیبا، جوان و مونث را زیر ذره بین انتقاد قرار بدهم. این در حقیقت به تصویر کشیدن نقد عمیقی است که مینا دیروز در نوشته خود عنوان کرد: «بلاگر مصری، علیا ماجد الهمدی، که عکس های عریان خود را منتشر کرده است خیلی استانداردهای زیبایی مین-استریمی دارد. لخت شدن و عکس گرفتن چنین شخصی چندان خرق اجماع نیست. اگر زنان مسن با بدن های غیر مین-استریمی را سازماندهی کرده بود همچین کاری بکنند، بود که می توانست موثرتر و انقلابی تر باشد و الا عکس های هنری لخت که نه با بازار و نه با مردسالاری تضادی ندارند»
حرف من اینست، هیچ مرد دگرجنسگرایی نیست که بتواند ادعا کند بدن لخت علیا ماجد قشنگ نیست، اما آیا کسی هست که قبول کند دادا «لختش قشنگه»؟

درباره درباره الی

درباره «درباره الی» صحبت زیاد شده و نقد زیاد نوشته شده. به این گفتگوها میتوان اضافه کرد که در کل و بطور خلاصه فیلم هم از «بیرون پیرامونی فیلم»، یعنی روابط قدرتی حاکم بر تولید و پخش فیلمهای سینمایی در ایران و هم از «درون بیرونی» فیلم یعنی روابط حاکم بر شخصیت های داستان و هم از «درون درونی فیلم» یعنی دغدغه های زیبایی شناسانه و همچنین فلسفی و سیاسی کارگردان، اسیر سنتهایی است که قرار است آنها را تصویر کرده و نقد کند. ادامهٔ این نوشته را بخوانید

نگرانی های بزرگ سبیل طلای سابق

«به عنوان کسی که عمری درس مطالعات زنان و جنسیت و جنسگونگی و جنسیت های فراهنجار خونده همیشه گفتم و باز هم می گم کسانی که حتی وارد این مطالعات می شند (نه حتی زندگی فراهنجار) اخلاقی است که از اول کار بدانند که چه بلایی سرشان خواهد آمد و چقدر صدمه خواهند دید روحی و جسمی در این راه. هرگونه شلوغ بازی که به جشن و تجلیل و تمجید و تکریم می نشینند این واقعیت دردناک و ضربه های روحی و جسمی و زخم های احتمالی را لاپوشی می کنند… وای من نمی دونم چه اصراری است برای این کمپین های بیایید به همه دنیا بگویید همجنسگرا هستید، درک می کنم که نیاز خود شخص هست و عاملیت خودش اما بمیرم الهی یک دهنی ازش صاف شه بعد از این که نگو :(( من دل نگران می شم، چه کار کنم؟ حس مادری است؟ چی است؟ نگران می شم! دهن از خودش و همه اطرافیانش صاف می شه.» [اینجا و اینجا] ادامهٔ این نوشته را بخوانید

تمرین تصویر خوانی: محمد صالح در صحنه مبارزه

برای درک کامل یک تصویر باید آنرا بدقت خواند  و توضیح داد. در تصویر خوانی علمی باید از اظهار هیچ حقیقتی درباره تصویر چشم پوشی نکرد. بیایید شروع کنیم. ادامهٔ این نوشته را بخوانید

چرا بلاگی تازه از دادابیس؟

چون احساس میکنم برای حرف حساب هنوز چند جفت گوش شنوا وجود داره… چون با تهدید و دروغگویی و پرروبازی نمیشه دادابیس رو مجبور به سکوت کرد… چون اینترنت بزرگترین آرشیو تاریخ بشری است… چون شکست اخلاقی هواداران دولت و نظام و بالابردن هزینه حکومت برای دزدها و جنایتکارهای حاکم در ایران هنوز تنها راهکارهای موفق در نبرد قدرتی است که در جامعه ایران جریان دارد… برای اینکه فکر میکنم ایرانی هایی که با من اشنایی دارند، بدانند که چرا و چگونه آدمی مثل من که از سال ۱۹۹۴ به بعد در مقیاسی کوچک جوری در فرهنگ و سیاست ایران نقش داشته، بخصوص به عنوان کسی که در سال ۲۰۰۵ چرخشی به سمت نظام داشته چگونه و از کدام زاویه اکنون دوباره به صف مخالفین پیوسته ام.